ندونمه
چایم را گرم مینوشم
اما نمیدانم
چرا!!
دلم گرم نمیشود..
خورشیـــــد
چایم را گرم مینوشم
اما نمیدانم
چرا!!
دلم گرم نمیشود..
خورشیـــــد
نمیشود که در خیال با کسی بود
و
در واقعیت زندگی کرد!
از وقتی نقشت در خیالم پیوند خورد
دیگر زندگی نکردم، دیگر زندگی امکان نداشت
مگر نه اینکه خوشبختی در گروه احوال من بود
پس چه خوشبختی ای بهتر از خیال با تو بودن
من باید با تو بیرون میرفتم و برایت صبحانه آماده میکردم
و لباسهایت را مرتب میکردم و برف های دلت را تار و مار
من وظیفه داشتم وجودت را گرم کنم و آرامش برسانم
میدانی که چقدر این اسم به من و تو می آمد
حتی خورشید هم بخاطر تو نوشته شد...
وبعد از آن من حالم خوب است
خیلی خوب
آنقدر خوب که دیگر هیچوقت از خیالت بیرون نمی آیم تا مبادا کارهای زندگیم عقب بماند
خورشیـــــــد
منـــــــــــــــــی
که
کنارش تـــــــــــــــو نباشد
تومنـــــــــــــــــیــ نمی ارزد..
بــــــــــــودن او تمام شد
امـــــــــــــــــــا
نابودیــ من ادامــــــــــــه دارد..
زخم ها بهانه اند
خــــــــــــــــــودم درد میـــــکنم
اصرار من را به دل نگیر...
تقصیر هوای بارانی است
میطلبد که دونفره باشی ...