ســـخت است...
سخت است درک کردن دخــتري که غـم هايـــش را خودش ميـداند و دلش ..
که همه تنـــها لبـخندهايش را ميبينند که حســرت ميـخورند بـخاطر شاد بودنــش ...
بخاطر خنده هايــــش ... ...
و هيــچکس جز همان دختــر نميـداند چقدر تنهاسـت ......
که چقدر ميــترسد ...
از باخـتن...
از اعتمادِ بي حاصلش ...
از يــخ زدن احساس و قلبـش ...
از زندگــي ...